پيام
+
نزديکاي ساعت 23:30 دقيقه با چند تا از دوستام منتظر تاکسي بوديم که يه خودرو شخصي زد روي ترمز
راننده يه آدم هيکل درشت بود که با صداي لوتي وار و کلفتش گفت: بيا بالا
نگاهي توي ماشين انداختم و گفتم: تا فلان جا چقدر مي گيري؟
راننده که از صحبت دوستام فهميد سيد هستم ، گفت: سيد جون! بيا بالا هر چي خواستي بده
گفتم: خب شما راننده اي ، بگو چقدر مي گيري؟
گفت: بيا بالا ! اصلا هيچي نده اولاد پيغمبر ...

مهندس آروين
92/6/26
مهندس آروين
ادامه داستان در وبلاگ داستانهاي اميد - قاصدک http://stury.parsiblog.com/Posts/75
عشق پاک ♥
من برم ادامشو بخونم
مهندس آروين
برو بخون ضرر نميکني
عشق پاک ♥
خوندم و نميدونم چي بايد بگم
عشق پاک ♥
خدايش غيرت يعني اين
← اف1 ✿
اونوقت چرا مسافرکشي کرده؟
عشق پاک ♥
راستي اين فراموش کردم ببپرسم چرا مسافر کشي کرده؟
مهندس آروين
خوب دوست من توي تهران اکثر مردم وقتي که برميگردن به خونه مسافر کشي ميکنن تا حداقل پول سوخت ماشين تامين بشه